می روم اما بدان یک سنگ خارا هم خواهد شکست ...
آنچنان که تار و پود قلب من هم از هم گسست...
می روم با زخم های مانده از یک سال سرد...
آن همه برفی که آمد و آشیانه ام را شکست ...
می روم اما نگویی بی وفا بود و نماند...
از هجوم سایه ها دیگر نگاهم خسته شد...
راستی:
یادت نماند از گناه چشم تو
تاول غربت به روی باغ احساسم نشست ...
طرح ویرانم کردنم اما عجیب و ساده است ...
روی جلد خاطراتم دست طوفان بسته است...
عاشقت بودم یادت هست؟؟؟
گفتم دوستت دارم ،گفتی که تو کوچیکی واسه دوست داشتن ...
رفتم تا بزرگ شم ، اما اونقدر بزرگ شدم که
یادم رفت عاشقت هستم !!!!
چه عاشقانه نوشت دکتر شریعتی :
که من تو را دوست دارم
و تو دیگری را
و دیگری دیگری را
و در این میان همه تنهاییم .....
C†?êmê§ |